تقدیم به تمام عاشقان

تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 98
بازدید ماه : 2386
بازدید کل : 32795
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1


اول دبستان مطلب ارسالی از melisha

کاش اولين روز دبستان بازگردد ... کودکي ها شاد وخندان بازگرد
 بازگرد اي خاطرات کودکي ... برسوار اسبهاي چوبکي
خاطرات کودکي زيباترند ... يادگاران کهن ماناترند

 


کاش اولين روز دبستان بازگردد
کودکي ها شاد وخندان بازگرد

بازگرد اي خاطرات کودکي
برسوار اسبهاي چوبکي

خاطرات کودکي زيباترند
يادگاران کهن ماناترند

کاش اولين روز دبستان بازگردد
کودکي ها شاد وخندان بازگرد

بازگرد اي خاطرات کودکي
برسوار اسبهاي چوبکي

خاطرات کودکي زيباترند
يادگاران کهن ماناترند

درسهاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند اموز روباه وخروس
روبه مکارو دزد وچاپلوس

روز مهماني کوکب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است

کاکلي گنجشککي باهوش بود
فيل ناداني برايش موش بود

باوجود سوزو سرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن مي دريد

تا درون نيمکت جا مي شديم
ما پر از تصميم کبري مي شديم

پاک کن هايي ز پاکي داشتيم
يک تراش سرخ لاکي داشتيم

کيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت

گرمي دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسي هاي درد ورنج وکار
بچه هاي جامه هاي وصله دار

بچه هاي دکه سيگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بود وتفريقي نبود

کاش ميشد باز کوچک مي شديم
لااقل يک روز کودک مي شديم

ياد ان آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها که بودش روي دوش

اي دبستاني ترين احساس من
بازگرد اين مشقها را خط بزن

درسهاي سال اول ساده بود
آب را بابا به سارا داده بود

درس پند اموز روباه وخروس
روبه مکارو دزد وچاپلوس

روز مهماني کوکب خانم است
سفره پر از بوي نان گندم است

کاکلي گنجشککي باهوش بود
فيل ناداني برايش موش بود

باوجود سوزو سرماي شديد
ريز علي پيراهن از تن مي دريد

تا درون نيمکت جا مي شديم
ما پر از تصميم کبري مي شديم

پاک کن هايي ز پاکي داشتيم
يک تراش سرخ لاکي داشتيم

کيفمان چفتي به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هايش درد داشت

گرمي دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

همکلاسي هاي درد ورنج وکار
بچه هاي جامه هاي وصله دار

بچه هاي دکه سيگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفريحي نبود
جمع بودن بود وتفريقي نبود

کاش ميشد باز کوچک مي شديم
لااقل يک روز کودک مي شديم

ياد ان آموزگار ساده پوش
ياد آن گچها که بودش روي دوش

اي دبستاني ترين احساس من
بازگرد اين مشقها را خط بزن 
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نويسنده: تاريخ: پنج شنبه 4 بهمن 1389برچسب:دبستان, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com